قلعه خون اشام ها
پست ثابت ( <-PostCategory-> )

این جا یه جای ترسناک پر از خون اشام چیزای دیگه وررود دخترای لوس ممنوع  دادن نظر بیخود ممنوع خوشت نیومد هری کلت نذاشتم روی سرت بیای وبم دست نوشته هام اسمش چرت و پرت توی وب

سعی نکن من بشناسی  سعی نکن عصبانیم کنی چون

بد میبینی


+ نوشته شده در سه شنبه 6 آبان 1398برچسب:,ساعت 10:35 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 10:35" > پست ثابت


یک داستان واقعی از روایت دختری به نام چریل ( <-PostCategory-> )

من «چریل» یک دختر هفده ساه هستم که در «شیکاگو» زندگی می کنم. کاملاً اطمینان دارم که خانه ما پاتوق ارواح شده است و حالا دلایل آن را برایتان به اختصار توضیح می دهم.

از زمانی که می توانم به یاد بیاورم، همیشه در خانه احساسی عجیب و غیر عادی داشتم و دچار اوهام عجیب و غریب می شدم. آنها آن چنان آزاردهنده و دهشتناک هستند که من بارها و بارها از پدرم و مادرم خواسته ام که تاریخچه خانه را برایم تعریف کنند. طبق گفته های آنها هیچ کس در آن خانه در نگذشته است.

وقتی بچه بودم، نیمه های شب از خواب می پریدم و به شدت می ترسیدم. احساس می کردم که کسی پشت دز اتاقم ایستاده است و از ترس نمی توانستم به دستشویی بروم. بعد که بزرگتر شدم ، تصور می کردم که آن خیالات و اوهام دست از سر من بر می دارند، ولی چنین نشد و امروز هم همان احساس را دارم.

باور کنید، همیشه پاهای یک مرد را می بینم که درست رو به رویم روی پله ها ایستاده است. اگرچه هرگز صورتش را نمی بینم ولی احساس می کنم که او قصد دارد مانع بالا رفتن من از پله ها شود.هم چنین پایین پله ها دختر بچه ای را می بینم که سنش از حدود ۵ تا ۱۵ سال تغییر می کند. گاهی اوقات یک دختر بچه است و گاهی یک دختر نوجوان. او همیشه دورادور مرا زیر نظر دارد و تمام مدت او را از گوشه چشمانم می بینم، ولی به محض آن که مستقیم به او خیره می شوم، خودش را پس می کشد و پنهان می کند و یا می گریزد.

هنگامی که پنج یا شش سال داشتم، خواب وحشتناکی دیدم. در خواب خودم را دیدم که لباس خواب سفید بلند به تن داشتم. همان لباس خوابی که آن دختربچه همیشه به تن داشت. سپس وارد آشپزخانه شدم ولی همه چیز و همه جا متفاوت به نظر می رسید. من به نظر قدیمی می رسیدم. سپس ناگهان یک روح یا یک شبح را دیدم که جلوی یکی از کابینت ها میان زمین و هوا معلق بود. آن چنان ترسیدم که سعی کردم جیغ بکشم ولی صدایی از گلویم خارج نمی شد. در نهایت، وحشت زده و خیس عرق از خواب پریدم و با تمام قوا شروع به جیغ زدن کردم…

از فرط خجالت جرأت نداشتم آن خواب را برای هیچ کس تعریف کنم، ولی روزی دل به دریا زدم و آن خواب را برای یکی از دوستانم تعریف کردم که به خانه ما آمده بود. او بعد از شنیدن آن کمی خیره به من نگاه کرد و بعد پا به فرار گذاشت و دوستی اش را با من به هم زد.

روزی نیز که یکی از دوستانم به نام «کتی» به خانه ما آمده بود بعد از آن که از دستشویی برگشت، کنجکاوانه از من پرسید: آیا شخصی بالای پله ها زندگی می کند؟ من جواب منفی دادم، ولی او مصرانه مدام می گفت که پاهای مردی را بالای پله ها دیده است. حالا حتماً به شما نیز ثابت شده که مشکل من قدرت تخیل قوی ام نیست و آن ماجراها واقعیت دارد….

 

دزدیده شده از سایت پیده


+ نوشته شده در چهار شنبه 16 دی 1394برچسب:,ساعت 15:22 توسط |

مطالب پيشين
, ساعت 15:22" > یک داستان واقعی از روایت دختری به نام چریل


یک داستان واقعی ( <-PostCategory-> )

داستان روح ارواح پلید خبیث جن زده : تسخیر روح یک جن توسط انسان آدم

شخصي از آشنايان دور ما تعريف مي کرد که در خانه شان در روستا اسبي داشتند که هرگاه صبح به او سر کشي ميکردند مي ديدند که شديدا عرق کرده است بدون اينکه کسي بر روي او سوار شود. راوي مي گويد روزي بر روي زين اسب قير ريختم تا هر کسي که بر روي اسب سوار شد به قير بچسبد و نتواند جدا شود تا صبح او را دستگير کنند و علت کارش را بپرسند. راوي مي گويد فرداي آنروز وقتي براي سر کشي به اصطبل اسب رفتم در کمال تعجب ديدم که دختري جوان که داراي سم است بر روي اسب سوار شده و به زين بر اثر قير چسبيده است. در ادامه راوي مي گويد که سريع سنجاق قفلي به لباس آن دخترک جن زدم تا اورا تسخير کنم . آن دخترک که شديدا ناراحت بود تعريف کرد که : من تازه ازدواج کرده ام وهر شب با همسرم به اينجا مي آمديم تا تفريح کنيم امشب اول من سوار اسب شدم که دچار قير شدم و همسرم هر کاري کرد نتوانست راهي براي آزادي من پيدا کند و من اينجا ماندم. راوي در ادامه مي گويد که آن دختر را هر طور که بود از زين جدا کردم و از آنروز به بعد از او بجاي کلفت کار مي کشيديم و از کارهاي عجيب او اين بود که هرگاه براي خمير درست کردن از چشمه آب مي اورد آن نان ديرتر تمام مي شد(پر برکت بود) اما روزي که اين دختر براي آوردن آب به چشمه رفته بود دختر کوچکي را مي بيند و از او مي خواهد که آن سنجاق را از لباسش جدا کند آن دختر خرد سال بدون اينکه بداند که اين دختر انسان نيست اين کار را ميکند وآن جن بعد از آزادي از طلسمش به خانه راوي مي رود و به او مي گويد که شما در استفاده ازمن اشتباه کرديد بايد ازمن مکان گنج يا دواي مريضي خاصي را مي خواستيد من ميروم فردا به کنار فلان رود خانه بياييد اگر از انجا خون آمد که مرا کشته اند اما اگر خون نيامد مرا بخشيده اند . راوي ميگويد وقتي به محل مورد نظر رفتيم ديديم که از آن محل خون مي آيد و آن دختررا کشته اند


+ نوشته شده در چهار شنبه 16 دی 1394برچسب:,ساعت 15:13 توسط |

مطالب پيشين
, ساعت 15:13" > یک داستان واقعی


بانوی سپید پوش ( <-PostCategory-> )

آیا به تازگی یکی از کسانی را که دوست داشته اید، از دست داده اید؟ بانوی سپیدپوش به شما روشی را نشان می دهد تا بتوانید آنها را ببینید. به تنهایی داخل حمام شده و چراغ ها را خاموش کنید. پنج بار بچرخید و عبارت بانوی سپیدپوش را تکرار کنید. به سمت مخالف چرخیده و پنج بار نام کسی را که از دست داده اید و آرزوی دیدنش را دارید، تکرار کنید. پس از اینکه نام آنها را صدا زدید، در آینه آنها را خواهید دید.

روش بدی نیست تا با دوران قدیم ارتباط برقرار کنیم؟ حال که با روش های مناسب برای دیدن این افراد آشنا شدید. یک بار امتحان کنید. ببینید تا چه حدّ ممکن است ترس وجودتان را فرا بگیرد.


+ نوشته شده در چهار شنبه 16 دی 1394برچسب:,ساعت 15:12 توسط |

مطالب پيشين
, ساعت 15:12" > بانوی سپید پوش


مرد آبنباتی ( <-PostCategory-> )

افسانه  مرد آب نباتی
هنگامی که خواستید با مرد آبنباتی ملاقاتی را کنید، بسیار مراقب باشید. زیرا اگر کسی بتواند این کار را انجام دهد، مرد آبنباتی می تواند هر کاری را انجام دهد.
هنگامی که در حمام هستید، حتما تمامی چراغ را خاموش کنید. به درون آینه نگاه کنید و نام “مرد آبنباتی” را پنج بار صدا بزنید. سپس، یک جفت، چشم های قرمز درخشان خواهید دید که از پشت نظاره گر شما هستند. به محض آنکه آن چشم های هراسناک را دیدید، چراغ ها را روشن کرده و به روشن ترین نقطه اتاق بروید. زیرا اگر این کار را نکنید، او از درون آینه بیرون آمده و شما را خواهد کشت.


+ نوشته شده در چهار شنبه 16 دی 1394برچسب:,ساعت 15:7 توسط |

مطالب پيشين
, ساعت 15:7" > مرد آبنباتی


افسانه ی ماری خون آلود ( <-PostCategory-> )

افسانه ماری خون آلود
گفته می شود که دو نوع از این افسانه  وجود دارد. مطمئنم هر یک از این دو، به اندازه کافی قدرت ترساندن شما را دارد. خوب است شب هنگام و زمانی که تنها در خانه نشسته اید، آن را امتحان کرده و میزان ترس درونی خود را بسنجید.
 داستان دختری است که مرده به خاکش می سپارند، امّا در واقع زنده است. او تلاش می کند تا خود را از درون تابوت بیرون کشیده و فرار کند، امّا نمی تواند. هنگامی که پدر و مادر او حس می کنند که ممکن است دخترشان را زنده به خاک سپرده باشند، قبر را حفر کرده و جای خراش های ناخن های دختر را بر جای جای تابوت دیدند. خراش هایی که نشان از تلاش دختر برای رهایی داشت.
اولین روشی که می توانید ماری را ظاهر کرده و با او ملاقات کنید:
هنگامی که سیزدهم یک ماه در روز جمعه افتاد، تمام چراغ ها را در خانه خود خاموش کنید. به سمت حمام بروید، آب را باز کرده، و وان را بشویید. سپس، پنج بار به آینه و پنج بار به “ماری خون آلود” نگاه کنید. او ممکن است تنها در آینه ظاهر شود و سعی کنید چراغ ها را سریعا روشن نمایید، زیرا شاید ماری از پشت به شما نزدیک شده و با چاقو زخمی تان نماید.
در روش دوم می توانید از ماری التماس کنید که به دیدارتان بیاید:
باید به تنهایی و در تاریکی جلوی آینه بایستید. هنگامی که سه بار عبارت “ماری خون آلود” را زیر لب زمزمه کردید، در محلی که قرار دارید بچرخید. پس از این که سه بار این کار را انجام دادید، ماری خون آلود در پشت شما و در آینه ظاهر خواهد شد و شما را تا حدّ مرگ خواهد ترساند.


+ نوشته شده در چهار شنبه 16 دی 1394برچسب:,ساعت 15:5 توسط |

مطالب پيشين
, ساعت 15:5" > افسانه ی ماری خون آلود


افسانه ی نوزاد ابی ( <-PostCategory-> )

برای آنکه این افسانه را به مرحله اجرا در آوریم، باید به درون حمام روید، در را ببندید، و چراغ ها را خاموش کنید. برای آغاز یک افسانه ترسناک، این فاکتورها کافی است. البتّه این بستگی به اندازه حمام شما و کوچک بودن آن و اینکه شما تا چه حدّ از مکان های بسته می ترسید. گام بعدی این است که وانمود کنید، در حال تکان دادن یک عروسک هستید، در حالیکه سیزده بار عبارت نوزاد آبی را زیر لب زمزمه می کنید. با این کار، یک نوزاد ظاهر شده و شما را خراش می دهد. هنگامی که این اتفاق افتاد، شما باید عروسک را انداخته و فرار کنید. زیرا اگر این کار را انجام ندهید، زنی ظاهر خواهد شد و چنان فریادی خواهد زد که بر اثرش، تمام شیشه ها می شکنند. “نوزاد را به من بده!” اگر نوزاد را به او پس ندهید، به دست او کشته خواهید شد. حال، آیا جرات تکان دادن یک عروسک را دارید؟


+ نوشته شده در چهار شنبه 16 دی 1394برچسب:,ساعت 15:2 توسط |

مطالب پيشين
, ساعت 15:2" > افسانه ی نوزاد ابی


مارسون روح ماه ( <-PostCategory-> )

قسمت اول رمان مار سون روح ماه

 



ادامه مطلب

+ نوشته شده در چهار شنبه 16 دی 1394برچسب:,ساعت 14:29 توسط |

مطالب پيشين
, ساعت 14:29" > مارسون روح ماه


داستان دست در دست خون آشام ( <-PostCategory-> )

یک داستان زیبا به اسم دست در دست خون اشام قسمت اولش رو می زارم بقیش اگه موافق داشت  می زارم

داستان پسری به نا آریو که بخاطر مشکلاتش گیر یه خون اشام میوفته و با اون دوست میشه

 

قسمت اول ادامه مطلب



ادامه مطلب

+ نوشته شده در چهار شنبه 16 دی 1394برچسب:,ساعت 14:1 توسط |

مطالب پيشين
, ساعت 14:1" > داستان دست در دست خون آشام


ثور .اساطیر اسکاندیناوی ( <-PostCategory-> )

ثور یا تور (به انگلیسی: Thor) محبوب‌ترین ایزد در اساطیر اسکاندیناوی، ایزد قدرتمند آذرخش، توفان و تندر، پسر اودین و یورد است که به کیهان تاخت و با نیروهای شر و غول‌ها جنگید. او نگهبان آسگارد بود و ایزدان، حتی انسان‌ها همواره می‌توانستند در مواقع خطر، او را فرا خوانند و بسیاری از موجودات به او متکی بودند. ثور با سیف، یکی از ایزدبانوهای باروری ازدواج کرده است، ولی با ماده غولی به نام یارسانکسا (به معنی قمه آهنی) نیز رابطه داشت که حاصل آن دو پسر به نام‌های ماگنی و مودی و دختری به نام ثراد است. تیالفی، قاصد خدایان، همدم و خدمتگزار ثور است.

ثور را معمولاً بصورت مردی عظیم‌الجثه، قوی پیکر، سرخ‌موی همراه با ریش، چشمانی درخشان و ابروان سرخ‌رنگی تصویر کرده‌اند که وقتی خشمگین می‌شد، از دو طرف چهره‌اش آویزان می‌شد. با وجود ظاهر نه چندان دوستانه، پرستش ثور به عنوان نگهبان و حامی خدایان و انسان‌ها در برابر نیروهای شر بسیار رایج بوده است. محبوبیت و رواج پرستش ثور حتی از پدرش یعنی اودین نیز بیشتر بود زیرا او بر خلاف اودین خواستار از جان گذشتگی انسان‌ها نبود. مردم عادی به او اعتماد داشتند، زیرا او با دادگری، نظم و حفاظت از ایزدان و آدمیان پیوند داشت. بسیاری از قصه‌های ثور طنزآمیز و نمایانگر محبوبیت او در بین عامهٔ مردم است. در پرستشگاه مخصوص ثور به نام معبد آپسالای (که در سال ۱۰۸۰ میلادی ویران شده و به جای آن یک کلیسا ساخته شد) ثور همراه با پدرش اودین که در سمت راست او ایستاده بود به تصویر کشیده شده بودند.

وایکینگ‌ها اعتقاد داشتند که در زمان توفان‌های صاعقه، این ثور است که در آسمان‌ها سوار بر ارابه‌اش که توسط دو بز به نام‌های تانگریسنی و تانگنوست کشیده می‌شود حرکت می‌کند و هر بار که پتک معروفش، میولنیر را پرتاب می‌کند صاعقه به وجود می‌آید. ثور برای استفاده از این پتک، یک جفت دستکش آهنی به نام یارنگریپر به دست می‌کرد. او همچنین کمربندی بنام مگینگیارد بر کمر می‌بست که قدرت فوق‌العاده او را دو چندان می‌کرد.

ثور در قسمتی از آسگارد به نام ثرادهایم (یعنی محل اقتدار) تالاری به نام بیلسکیرنیر داشت. بزرگ‌ترین دشمن ثور، یکی از فرزندان لوکی، مار جهانی یورمونگاند است. در روزراگناروک، ثور سرانجام یورمونگاند را می‌کشد اما خود بر اثر زهر این مار جان می‌سپارد و پسرانش پتک او را پس از مرگش به ارث خواهند برد.

در اسطوره‌های تیوتونیک، خدایی به نام دونار معادل ثور دانسته شده، حال آنکه رومی‌ها او را معادل ژوپیتر، پادشاه خدایان خود می‌دانستند. پنجشنبه روز ثور است

.....

دزدیده شده از ویکی پیدیا


+ نوشته شده در چهار شنبه 16 دی 1394برچسب:,ساعت 12:3 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 12:3" > ثور .اساطیر اسکاندیناوی


چشم ( <-PostCategory-> )

چشم سوم چيست؟

دانشمندان معتقدند که چشم سوم مانند يک لوبيا است که در بين دو ابرو قرار گرفته و کار آن دريافت سيگنالهای انرژيکی است.

حالا من اين غدده را از نزديک نديده ام ولی هر شکلی که باشد کارش تقريبا درست است.

چشم سوم در بين ۲ ابرو قرار گرفته و کار آن دريافت سيگنالهای انرژی و حتی ارسال آنها نيز هست. شما با استفاده از اين چشم ميتوانيد امواج انرژی که در محيط هست را احساس کنيد اين امواج را از طريق مغز يا روح تجزيه و تحليل کنيد و در نهايت پيام مربوطه را به تصوير بکشيد اين پيام ميتواند يک تصوير، يک حس و يا هر چيز ماورايی باشد. معمول استفاده من از اين چشم ارسال حس آرامش به افراد و دريافت تصاوير انرژيکی اجسام و اشخاص است. يعنی با استفاده از اين چشم من ميتوانم هاله افراد موجودات فرا مادی و يا دردها و هر چيز غير مادی و انرژيکی را با استفاده از اين چشم مشاهده کنم.

تست تعيين ميزان فعاليت چشم سوم

ابتدا شما بزرگترين انگشت خود را که همان انگشت وسط است را از فاصله ای حدود ۲۰ سانتيمتر به بين ۲ ابرو نزديک کنيد. شما بايد احساسی خاص مانند غلغلک يا حتی درد در آن ناحيه احساس کنيد. اگر هيچ احساسی نداشتيد با انگشت سبابه اين عمل را انجام دهيد و اگر هم باز هيچ احساسی نداشتيد با انگشت کوچک عمل را تکرار کنيد و اگر باز هم احساس نداشتيد با وسيله نوک تيز مثل نوک خودکار اين عمل را انجام دهيد. 
هر چقدر که جسمی که به اين چشم نزديکتر شود نوک پهنتر داشته باشد و هر چه فاصله آن از پيشانی بيشتر باشد نشان دهنده باز بودن اين چشم دارد برای مثال اگر شما نوک خودکار را از فاصله ۱ سانتيمتری احساس ميکنيد چشم شما بسيار ضعيف است و اگر انگشت وسط خود را از فاصله ۱۰ سانتيمتری احساس کنيد وضعيت چشم سوم شما مناسب است. 
توصيعه ميشود اين عمل را به مدت زياد تکرار نکنيد. چون ممکن است دچار سر درد شوي


+ نوشته شده در چهار شنبه 16 دی 1394برچسب:,ساعت 10:58 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 10:58" > چشم


عکس ( <-PostCategory-> )


+ نوشته شده در چهار شنبه 16 دی 1394برچسب:عکس,دلقک,عکس,ترس,ساعت 10:56 توسط vampire |

مطالب پيشين
عکس,دلقک,عکس,ترس, ساعت 10:56" > عکس


پنج فیلم ( <-PostCategory-> )
 
 

۱۰ 


+ نوشته شده در سه شنبه 15 دی 1394برچسب:,ساعت 21:14 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 21:14" > پنج فیلم


الاهه ی ماه ( <-PostCategory-> )

نتیجه تصویری برای عکس ترسنا

الاهه ی ماه یا همون روح ماه افسانه ای است راجع به موجودی که شب های کامل شدن ماه بیرون میاد این موجود میتونه اب بدن انسان رو کنترل کنه و اون هارو به سمت خودش بکشه شنیده شد وقتی ما به خواب میرویم در واقع روح ما در دست این موجود است که با طلوع صبح نا پدید میشه و اگر صبح نشد و روح انسان راحت بالا رفت و به دست اون افتاد اون انسان میمیره حتما داشتید که کسی توی خواب مرده باشه نه .........

مراقب شب های مهتابی باشید

یوهو هاهاها ها.................


+ نوشته شده در سه شنبه 15 دی 1394برچسب:,ساعت 16:34 توسط |

مطالب پيشين
, ساعت 16:34" > الاهه ی ماه


اسکلت ( <-PostCategory-> )


+ نوشته شده در پنج شنبه 25 تير 1394برچسب:,ساعت 14:2 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 14:2" > اسکلت


خوشگله نه؟ ( <-PostCategory-> )


+ نوشته شده در یک شنبه 10 خرداد 1394برچسب:,ساعت 11:1 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 11:1" > خوشگله نه؟


ونگ زن ( <-PostCategory-> )

تا حالا شده وقتی توی یک جای خلوت مثل باغ بودین کسی صداتون بزنه اما در اصل هیچکی صدات نزنه درسته این اتفاق بارها افتاده ونگ زن یک نوع جنه که توی مازندران افسانش گفته شده میگن اون ها توی جنگلن و وقتی کهکسی تنهاست صداش میزنن چند جا نوشته بودپیرزنن و نوزاد هارو میبرن درستی و نادرستیشم که..


+ نوشته شده در پنج شنبه 20 فروردين 1394برچسب:,ساعت 16:2 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 16:2" > ونگ زن


جنگیری توضیحات اولیه! ( <-PostCategory-> )

جن گیری تلاش برای اخراج جن، شیطان یا ارواح شرور از شخص یا محلی است که باور دارند مورد تسخیر قرار گرفته‌است. کسی که جن گیری را انجام می‌دهد، جن گیر خوانده می‌شود. و غالبا شخصی روحانی است که توسط کلیسا این تعلیمات، تواناییها و قدرتها را فرا گرفته‌است. کلیسای کاتولیک و پاپ بندیکت شانزدهم از این موضوع حمایت می‌کنند و تحت رهبری پدر گابریل آمرث اقدام به تاسیس انجمن بین‌المللی جن‌گیراننموده‌است

من خودم خیلی تو خط جن نیستم اینا هم از ویکی پیدیا کش رفتم اگه چیزه بهتری پیدا شد میزارم:-) 


+ نوشته شده در سه شنبه 18 فروردين 1394برچسب:,ساعت 14:19 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 14:19" > جنگیری توضیحات اولیه!


گاهی وقتا حس میکنم دوست دارم توی پوچی محو شم و توش غرق شم خستم تا کی دستم روی بدنم بگیرم فریاد بزنمو شلاق سختی از زندگی بگیرم خستم از زخم های روزگار با استرس به جمعیت رو به روم خیره میشم نیشخنده همه روی لبای زننده شون چهرشونو رقت انگیز تر کرده اون عوضیا مجبورم کردنم که اینو بخونم اینو بغض گلوم فشار داد اما خودم کنترل کردم و مسمم پشت سکوی بلندی که توی اتاقه بزرگ و قدیمی کاهگلی مثلا امفی تئاتر شون واقع شده جلو میرم صدام همه جارو میلرزونه که چی مثلا چی هان از زجره من چی نصیبتون میشه لعنتیا اکوی صدام به سمته خودم برمیگرده اما اون ها عصبانی نمیشند و نیشخند بیشتر کش میاد کاملا عادی و قابل پیش بینی یه قدم به وعده گوشت بدون فلفلشون نزدیک تر میشن عجیبه ولی انسان اگه ذره ای با امید یا احساسی غیر ترس بخورند مثل فلفل میسوزنشون برای همین نا امید میکنند میزننو نابودت میکنن دوست دارم زودتر بمیرم زودتر چهره تک تکشونو از نظر میگزونم شبیه انسان یعنی کاملا انسانین قیافه اشون چه زن نه زنی در جمعشون وجود  نداره  از هنر پیشه های هالییود بهتره جمعی کاملا مردانه با حتی پسرانه گروهی که هیچ کس نمیدونه چی ان یا حتی ازکجا اومدن حتی خودشون هم شک دارم بدونند هه پوچم حتی دیگه نمیترسم اما  اونا نمیدونند نزدیکتر میشن بی احساس بشون نگاه میکنم قیافشون درهم میره نزدیکتر میشن  نزدیک تر نزدیک یک لحظه همه چیز می ایسته صدایی از ناکجا اباد میگه پسرای بد و همه چیز محو میشه...

مسترب به اتاقم نگاه میکنم دستم رو روی قلبم میزارم اون یه کابوس نبود مطمئنم یه کابوس نبود واقعیتی مبهم با راه نجاتی مبهم تر منم مثل شما هیچ چیز نمیدونم...


+ نوشته شده در دو شنبه 17 فروردين 1394برچسب:,ساعت 21:24 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 21:24" >


 من کلا خعلی با این عکسه حال میکنم اما چه خون اشامه سوسولیه ها خخخخخخ


+ نوشته شده در جمعه 29 اسفند 1393برچسب:,ساعت 17:19 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 17:19" >


 

سال 1970، «ماریا کارلوس» به یک مغازه عروسک‌فروشی رفت، او یک عروسک «راجدی آن» که یک شخصیت معروف کارتونی بود را برای دخترش لوسی که در کالج درس می‌خواند خرید. لوسی که از این عروسک بسیار خوشش می‌آمد، آن را با خودش به آپارتمانش برد اما طولی نکشید که او و هم‌اتاقی‌اش ادعاهای عجیب و غریب و باورنکردنی‌ای را بیان کردند.

 

آنها گفتند که بعد از ورود عروسک با اتفاقاتی وحشتناک روبه‌رو شده‌اند.  به گفته آنها، عروسک به خودی خود حرکت می‌کرد و گاهی اوقات در اتاق دیگری آن را پیدا می‌کردند در حالی‌که هیچ‌کس عروسک را از جایش تکان نداده بود. لوسی و دوستش همچنین مدعی بودند که بارها کاغذپاره‌هایی را در گوشه و کنار خانه پیدا کرده‌اند که روی آن با دست خط کودکانه، خط خطی شده بود و حتی یک بار آنها عروسک را دیده‌اند که روی پاهای پارچه‌ای‌اش ایستاده است.


دخترها که از این همه اتفاق عجیب و غریب بسیار ترسیده بودند، یک احضارکننده روح را خبر کردند. احضارکننده روح به دو دختر جوان گفت که عروسک متعلق به دختربچه‌ای بوده که در یک آپارتمان مرده است، به گفته احضارکننده روح، نام دختر آنابلا بود و او دلش می‌خواست با لوسی و هم‌اتاقی‌اش بماند و به این ترتیب آنها با توجه به گفته‌های احضارکننده روح، به ناچار پیشنهاد آنابلا را قبول کردند و او را نزد خودشان نگه داشتند، اما به گفته آنها از آن به بعد، اتفاقات عجیب و غریب در آپارتمان بیشتر شد.

 

این دو دختر بعدها ادعا کردند که عروسک در یک شب هنگام برگزاری یک میهمانی به یکی از مهمان‌های آنها حمله کرده و به سروصورت او چنگ انداخته است.  بعد از وقوع این اتفاق، لوسی تصمیم گرفت با دو کارآگاه ارواح مشهور آن زمان یعنی «اد و لورن وارن» تماس بگیرد.

 

  این دو کارآگاه بعد از مدتی تحقیق ادعا کردند که عروسک توسط روح یک کودک تسخیر نشده، بلکه یک روح خبیث آن را تسخیر کرده و برای اینکه به دخترها نزدیک شود نامش را به دروغ آنابلا گفته و خودش را یک کودک معرفی کرده است.  دخترها که از ادعاهای کارآگاهان وحشت کرده بودند، عروسک را به وارن دادند و او هم آن را در یک جعبه شیشه‌ای گذاشت و آن را به موزه فرهنگ «کانکتیکت» سپرد، وقتی عروسک در موزه به نمایش درآمد، پایین آن علامت «اخطار: در جعبه را باز نکنید» گذاشتند تا هرگز عروسک روح‌زده به دست شخص دیگری نیفتد 

بچه ها فیلمه این هست کسی لینکه دانلودش داره برا من بفرسته


+ نوشته شده در جمعه 29 اسفند 1393برچسب:,ساعت 17:18 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 17:18" >


کتاب ( <-PostCategory-> )

خوب اومدم چندتا کتاب عالی تخیلی معرفی کنم 

۱ جیغ نویسنده ار ال استاین ترسناک نیست اما قشنگه 

۲زامبی اثر دارن شاین زیاد ترسناک نیست اما عالیهههه

۳نفس خون اشام نویسنده ار ال استاین خوب ترسناک نی اما عایه

۴دراکولانویسنده برام استوکر یعنی امکان نداره تو تخیلی باشی این نخونده باشی اما اگه نخوندی حتماا بدانلود


+ نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 23:5 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 23:5" > کتاب


ارواح چه هستند ( <-PostCategory-> )

ارواح چه هستند ؟

زمانیکه یک فرد از دنیا می رود، تنها بدن فیزیکیِ اوست که از بودن باز می ایستد. با این وجود ، بدن ناآشکار او ( شامل ذهن ناخودآگاه، خِرَد ، منیت و روح ، یعنی بدونِ بدن فیزیکی ) باقی می ماند و به سویِ نواحیِ دیگرِ کیهان حرکت می کند. 


+ نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 23:2 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 23:2" > ارواح چه هستند


خوب دیگه ( <-PostCategory-> )

خوب دیگه مسخره بازی بسه وقتش وبم کار خودش شروع کنه کتابای عالی ترسناک مقالات موجودات ترسناک اسطوره های باستان ادم فضایی ها و........ شایدم چرت و پرتام این وب تشکیل میده البت عکس فراموش نکنین


+ نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 22:59 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 22:59" > خوب دیگه


گرگینه ( <-PostCategory-> )

گُرگینه یا گرگ دیس یا گرگ آدم موجودی افسانه‌ای و از خرافات مردم اروپا است. گرگینه انسانی است که شب‌هایی که ماه کامل است (ماه شب چهارده) به صورت گرگ درمی‌آید. چنین شخصی یا از راه به کار بردن افسون و جادو یا در پی طلسم شدن از سوی کس دیگر تبدیل به گرگینه می‌شود. ساده‌ترین راه برهنه شدن و بستن کمربندی از جنس پوست گرگ، یا پوشیدن پوست کامل حیوان است. اگر گرگینه طوری کسی را گاز بگیرد که بزاقش وارد جریان خون شخص شود، قربانی هم به گرگینه تبدیل می‌شود.

از گرگینه‌ها در داستان‌های هزار و یک شب یاد شده و در این داستان‌ها آن را قُطرُب نامیده‌اند.[۱] زکریای رازی، پزشک ایرانی سده چهارم هجری، گرگینگی را گونه‌ای بیماری روانی دانسته‌است.[۲]

امروز فعال شدم


+ نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 22:56 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 22:56" > گرگینه


همزاد ( <-PostCategory-> )

 باوری خرافی (ویا غیر علمی) هر کس همزادی دارد که در «دنیای از ما بهتران» بطور هم‌زمان با او زندگی می‌کند و رشدی همگام با آن شخص دارد. مصریان قدیم بر این باور بودند که کلاً تمامی زندگان دارای همزاد هستند که این همزادها را «کا» می‌نامیدند. به باور مصریان پس از مرگ انسان همزاد آنان نمی‌میرد. واژه همزاد همچنین می‌تواند در معنی هر دو یا چند چیزی که هم‌زمان به دنیا آمده باشند بکار برود مانند افراد دوقلو و چندقلو یا برای مثال منظومه‌ای همزاد با منظومه خورشیدی.

همزاد در فولکلور و افسانه ها بحث همزاد از قدیم در میان ملل مختلف جهان مطرح بوده و در باب ان افسانه های گوناگونی بیان شده است. قدما معتقد بودند که همراه با تولد هر انسانی موجودی کاملاً شبیه به او از جنس جن و پری خلق میشود و همگام با او رشد میکند و ممکن است گاهی با یکدیگر ملاقات هم داشته باشند. افسانه های مربوط به همزاد در کشورهای جهان و کشور ما میگوید که در زمان تولد نوزاد یک جن نیز با او متولد میشود که از هر لحاظ شبیه به اوست ؛ چه از لحاظ روحی و چه ویژگی های بدنی. این تشابه بقدری زیاد است که اگر همزاد انسان دچار شادی یا غم شود در انسان هم تاثیر میگذارد و این حالت به صورت عکس هم ممکن است یعنی با شادی و غم انسان همزادش هم دچار همین حالت میشود و به این دلیل است که ما گاهی بی دلیل شاد و یا غمگین میشویم. البته بحث همزاد اساساً به شکلی که در افسانه ها امده زیاد درست نیست و باید گفت که همزاد نوعی تجزیه نفس یا به تعبیر امروزی فرافکنی روح توسط خود فرد است. در باورهای قدیمی عوام در ایران باور به چندین موجود افسانه ای و تخیلی رواج داشته است از جمله موجوداتی به نام همزاد. بنا بر این باورها، هر شخص دارای همزادی است که در جایی به نام دنیای از ما بهتران بطور هم‌زمان با او زندگی می‌کند و رشدی همگام با آن شخص دارد. مصریان قدیم نیز بر این باور بودند که کلاً تمامی زندگان دارای همزاد هستند که این همزادها را «کا» می‌نامیدند. به باور مصریان پس از مرگ انسان همزاد آنها نمی‌میرد. عاملان و مرتاضان هندی هم معتقدند بعد از مرگ آدمی همزاد او نمی‌میرد. بلکه شکل جدیدی اختیار کرده زنده می ماند و در هوا مشغول گشت و گذار خواهد بود.[۱]


+ نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 22:50 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 22:50" > همزاد


عکس دسکتاپم ( <-PostCategory-> )


+ نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 22:47 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 22:47" > عکس دسکتاپم


خیلی رمانتیکه خخخخخخخ ( <-PostCategory-> )


+ نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 22:43 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 22:43" > خیلی رمانتیکه خخخخخخخ


چرت و پرت ( <-PostCategory-> )

لیوانی که محتوای توش از مایع غلیض و قرمز رنگ پر شده بود سر کشید عصبی به میز ضربه زدم با خنده به سمتم برگشت چشماش وحشتناک بود با خنده گفت عصبی شدی نه چشمام کج کردم و با لحن اسرار امیزی گفتم میدونی که نزدیکه نفس عمیقی کشید اره خیلی به دستام نگاه کردم ترسیده بودم اما خوب بالاخره گاهی باید فداکاری کرد هردومون راه افتادیم در خونه رو باز کرد باد سردی به صورتم خورد تونل دراز پیمودیم چسبیده بود من صداها نزدیک تر میشد نگاهی به جاده خاکی انداختم قبر های کوچک زیر پام ارواح دورمون گرفتن توی سرم خاطرات مرور کردم ما دوتا به خاطر عمر طولانی تمام مردم شهرمون تقدیم کردیم دور شهر دیواری کشیده شد تا هیچکس پی به راز نبره ارواح مردم میخواستند بدن انسانارو تسخیر کنند و گفته بودند یا ما میمیریم یا مردم تسخیر میکنند سر صدا روحا من از افکارم بیرون کشید دورمون چرخیدن نفسم گرفت چشمام سیاه شد ترسیدم حس بد دیگه هیچی نفهمیدم هیچی!


+ نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 14:5 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 14:5" > چرت و پرت


چرت و پرت ( <-PostCategory-> )

با ترس به ساختمون خیره میشم اب دهنم به سختی قورت میدم چشمام تا حدودی ریز میکنمقدم به داخل راه رو دراز بی انتها میزارم صدای قدم هام توی سالن تنها صدایی و باعث ازار سوز عجیبی پشت گردنم میگیره بی توجه سعی میکنم ترسم فرو بدم کاش راه رو زودتر تموم میشد وهم اوره از پنجره نگاهی به بیرون میندازم هوا تاریک شده  اوه خدای من  اما غرورم نمیزاره که به من بگن ترسو پیش میرم دیوار های فرسوده شده منظره زشتی به قصر مجلل ترسناک داده ستونا با نقش های طلایی ازین شده به راهم ادامه دادم هیچ اتاقی نیست البته تا الا در قسمت جلوتر هاله ای میبینم اما اهمیت نمیدم یک لحظه خطوط عجیبی نظرم جلب میکنه حس میکنم نیروی عجیبی هلم به اون سمت میده نقاشی ها نشان دهنده انسانهای هستن  دارن به یه هاله  تعظیم میکنن  دقیق تر میشم چیزی توی مغزم داستانی رو بازگو‌ موجودات عجیب خونخار اوه سرم درد میگیره زانو میزنم انسان ها یه قصر میسازن هر که اون جا بره دیگه بر نمیگرده چشمام تا اخرین حد باز میشه من چی میگفتم اینارو از کجا ........ دهنم لحظه ای باز میمونه موجودات هاله ای که شفافن چیز زیادی معلوم نیست جز دندون های نقره ای درخشان که به سمت پایین هستند قلبم راهی برای ازادی به سینم مشت میکوبه نزدیک میان نجوا های اونا من ترسوند  با سرعت فرار کردم که فرو رفتن دندان نقره ای پشت گردنم حس کردم

..................................................................ٔ.......،،،،،،،،،،..،.،،،.،،،،،،،،............... . . . . . .  ..

با حسرت  از پشت پنجره به مردم نگاه میکنم دیگه یه ادم نیستم بلکه یه هاله توی یه اتاق اونا که اولین بار توی قصر دیدنم و تبدیلم کردن  شکار چیان تو این قصر از اونا زیادن مادرم با حسرت به خونه نگاه میکنه و صدای گریش میاد اگه میشد  بر میگشتم اما اونا بچشون میخان نه یه هاله مبهم!


+ نوشته شده در سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:,ساعت 21:19 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 21:19" > چرت و پرت


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد